ابوالفضلابوالفضل، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

ابوالفضل هدیه خدا

آبرو ریزی یک جنتلمن

وای از این جنتلمن که چه کرد مهمون داشتیم عمو حسن اینها عمو حسین اینها (عموهای بابا جون هستند) عمو جلال عمو جمال عمه نازی و مامانی بابایی اینها همه بودن وای که شما بچه ها چه کردین پسرم تو هم حسابی شیطونی کردی تو که بابا جون میگفت پسرم یه جنتلمن واقعیه اینقدر اروم بودی ولی اون شب چه ها که نکردی بزرگتر ها همه کلافه شدن اسباب بازی که نگو همه داغون خدا رحم خودتون کرد فردا شبش هم که دوستهای باباجون همراه خونواده ها شون اومدن عید دیدنی و دیدن خونمون باز هم شما بچه ها حسابی شیطونی کردی و من ازدست شما خیلی ناراحت شدم اصلا دوست ندارم که کسی رو بزنی البته خوشحالم که از پس خودت برمیایی ولی نباید اینجوری بازی های خطرناک بکنی البته وقتی کسی میاد خونمون ا...
26 فروردين 1392

سال نو مبارک

سال نو مبارک    حافظ گشوده ام و چه زیباست فال تو حتما قشنگ میشود امسال حال تو  با آن زبان فاخر و ایرانی اصیل فرخنده باد روز و شب و ماه و سال تو عیدت مبارک عزیزم  چه روزهای خوبی بود همه اومدن خاله فروغ اینها خاله مهسا اینها دایی فرشید جای غزال عزیزم خیلی خالی بود خلاصه شما و داداشی چه که نکردین حسابی بازی شادی همدیگه رو بغل میکردین چه ماچ و بوسه ای و یکدفعه دعوا میشد وای چه دعواهایی خلاصه باید یکی جدا میکرد با هم میخوردین با هم میخوابیدین و خلاصه همه چی باهم کلی بهتون خوش گذشت
26 فروردين 1392

خونه جدید

عزیز مامان چند وقتی میشه که فرصت نکردم خاطرات قشنگت رو بنویسم اواخر بهمن 91 بود که مامانی اینها اسبابکشی کردن بالاخره خونه آماده شد و کمی بعد از این که جا گیر شدن ما اسبابکشی رو شروع کردیم خیلی سخت بود چون دست تنها بودیم مخصوصا بابا جون خیلی خسته شد و همه زحمتها گردن ایشون بود شما هم که پیش مامانی بابایی بودی و مشکلی نداشتی بالاخره ما هم اسبابکشی کردیم به خونه جدید طبقه 4 و بابایی اینها هم طبقه 3 هستند  تو هم این خونه رو خیلی دوست داری بزرگتره و حسابی جا واسه جلون دادنت روزهای آخر اسفند بود حسابی کار داشتیم باید همه چیز روبراه میشد واسه عید که مثل هر سال مهمان داشتیم با باباجون میرفتم خرید و شما پیش مامانی بابایی میموندی لحظه شماری میک...
26 فروردين 1392
1